۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

زنده باد فردیت

۱- چند روز پیش شهرداری تهران همایشی برگزار کرد تحت عنوان سیما و منظر شهری. فارغ از موضوع همایش، می شود حدس زد مثل هر همایش دولتی و شبه دولتی دیگری در این همایش چه گذشته است. آقای مجری لوس با صدای هیجان زده حضار را به صلوات فرستادن تشویق می کرد، خانم دبیر همایش که کل داستان را پلی می دید برای دکترا خواندن، چپ و راست دست و پای این استاد و آن مسئول شهری را می بوسید و اساتید هم که انگار آمده بودند میدان جنگ، کلاس های دانشگاه را تعطیل کرده بودند تا یارانشان سالن همایش را با تشویق و تکریم قرق کنند. 
قرار بود مسئولین شهری در این همایش حاضر شوند تا با همفکری صاحب نظران حوزه ی شهر، فکری به حال منظر آشفته ی شهرهایمان کنند. دغدغه هم این بود: شهرهای ما از هویت اسلامی ایرانی خود تهی شده اند، باید باز پُرش کنیم. در همین راستا هم بود که جناب آقای ایازی فرمودند: ما در شهرداری برای احیای هویت اسلامی شهرهایمان تصمیم گرفته ایم برای تمام مساجد گلدسته بسازیم! والله هنوز نمی دانم این جمله شوخی بود یا جدی. از این بحث ها که بگذریم می رسیم به محتوای مقالات ارایه شده. مخلص کلام تمام مقاله ها را می شد در این چند جمله خلاصه کرد: پس از ظهور مدرنیسم و در پی میل انسان مدرن به بروز فردیت خود، شهرها دچار نوعی آشفتگی شدند. پس بیایید تا دیر نشده فکری به حال این فردیت لجن درمال بکنیم تا بیشتر از این گند نزده به یکدستگی شهرهایمان.
۲- اوایل، وبلاگ نوشتن برایم عین بزرگ شدن بود، عین بلوغ. برای یک دختر ۱۴ ساله مهم بود که آدم ها نوشته هایش را بخوانند و نظر بدهند. حالا که فکر می کنم می بینم وبلاگ نوشتن با من همان کاری را کرد که آقایان ازش ترس دارند؛ فردیت را در من تقویت کرد و مرا نه به عنوان یکی از اعضای جامعه ی ۷۰ میلیونی، بلکه به عنوان خودم، لی لا رسمیت داد. چند سالی بود که نمی نوشتم، دوست داشتم گم و گور باشم بین همان ۷۰ میلیون، برای خودم بچرخم و بدون جلب توجه، ملت را دید بزنم، حتی اگر کاری هم می کردم آن گوشه کنارها چون رسمی نبودم کسی کاری به کارم نداشت. اما دو سه روزی است دارم با خودم زمزمه می کنم: لی لا! ول چرخیدن بس است، حالا که دشمن اینقدر خر است که نقطه ضعف هایش را هوار می کشد تو چرا برایش دست نمی گیری؟ خودش دارد می گوید من مثل سگ از فردیت تک تک شما می ترسم، می ترسم از روزی که هر کدام بخواهید رسما به جای خودتان حرف بزنید و نظر بدهید. می ترسم از روزی که ثبت شوید، مکتوب شوید، دیده شوید.
همین برایم کافی بود تا بعد از ۴ سال وقفه باز هم شروع کنم به نوشتن. باز هم بلند بگویم: زنده باد من، زنده باد تو، زنده باد فردیت!

۴ نظر:

  1. خوب بود ... خوشمان آمد ...
    بی رو در بایستی بسیار بهتر از چهار سال پیشت می نویسی ...

    پاسخحذف
  2. زنده باد کسی که همیشه می خواستم سلامش کنم,اما رویش بر میگرداند...

    پاسخحذف
  3. مرگ بر آنکه برای بقیه حرف در می اورد

    پاسخحذف
  4. انسانم آرزوست...

    پاسخحذف