این نهاد تازه تاسیس دانشگاه، اسم گمراه کننده ای دارد: شوای حل اختلاف دانشجویی! حالا بماند که نه شورایی در کار است و نه اختلافی. از بیکاری توهم اختلاف ایجاد می کنند و نامه ی احضار صادر. سرو تهش را یک خانومی با لبخند ماسیده می گرداند که احساس نزدیکی تهوع آوری با هر که در بیاید تو دارد. انگار خدا نازلش کرده تا به انگشت اشارتی خلقی را از گمراهی و فساد نجات دهد. یک جمله در میان می گوید من حراستی نیستم و مشاورم، می خواهم امنیتت را حفظ کنم. فکرهای عجیب و غریبی هم توی سرش هست، مثلا می گوید حالا که با فلانی توی دانشگاه غذا خوردی چطور است باهم ازدواج کنید؟ فکر می کنم چشم های وق زده ام را که ببیند بی خیال شود، اما پشتکار خوبی دارد در نسخه پیچیدن برای سفید بخت کردن این و آن، از موضعش کوتاه نمی آید و سعی می کند قانعم کند که اشکالی ندارد. اصلا چرا که نه؟؟؟
خیلی این پستت اعصاب خورد کن بود!
پاسخحذف:(