ما نسل گًهی هستیم. این یک گزاره ی به شدت خبری است. از آن گزاره های خبری که ردخور ندارد. دلایلم آنقدر برای خودم قابل اعتنا هست که دیگر دنبال تاییدیه از مراجع مربوط و نامربوط نباشم. ما بیماری هایی داریم که به نظر خودمان کاملا عادی است، یعنی اصلا اگر به ما بود بهشان نمی گفتیم بیماری،می گشتیم یک اسم دیگر برایش می جستیم. اما در حال حاضر به دلیل فشارهای وارده از نسل های قبل و بعدمان ناچاریم بپذیریم که ما نسل گهی هستیم.
ما نوستالژیکیم. برای هر چیز مزخرف و غیرمزخرفی چنان دچار نوستالژی می شویم که یک پیرمرد ۹۰ ساله با یادآوری اولین عشق دوران نوجوانی اش. من تا آنجا که یادم می آید داشتم غصه ی قبل را می خوردم و همیشه به خودم می گفتم این بار دیگر باید حواسم باشد که این دَم لعنتی را به نحوی غینمت بشمارم، اما باز تا می آمدم به خودم بجنبم می دیدم ساعت هاست غرق در خاطرات هایدی و نل، غرق در چیزهای ریز و درشت کودکی مزخرفم دارم به بطالت می گذارنم.
ما شب بیداریم. روز مال ما نیست، مال آن هاست و چون آن ها زورشان از ما بیشتر است ما عجالتا همین شب را می چسبیم. آن ها خوابند و ما از پشت پنجره های چند اینچی مان جوری آرام با هم حرف می زنیم که آن ها بیدار نشوند.
ما خودآزاریم. انتقام کرده و ناکرده ی دیگران را از خودمان می گیریم. اسمش را هم می گذارنیم تسامح و تساهل. اسمش را می گذاریم رفتار مدنی. ما خوب بلدیم برای همه چیز اسم بگذاریم. دیگر حتی مهم نیست چطور جلو عقبمان را یکی کرده باشد.
ما بیماریم. به این گزاره خوب فکر کنید.
آن زمانی که من و دوستان نزدیکم اینگونه در باره خودمان می اندیشیدیم و حرف می زدیم زمان زیادی می گذره (نزدیک به 7 سال) ... الان دیگه اینگونه نیست اصلوب فکریمون و ادبیاتمون ...
پاسخحذفاین متن رو که می خوندم داشتم فکر می کردم که چه چیز عوض شده ...
ما دیگر انقدر مهم نیستیم که نسل ما و آنها با هم تفاوتی داشته باشد ... که حالا بخواهیم در چون و چنین بودن نسلمون نظر بدیم ...
دیگه بیرون گود نیستیم ... وسط میدونیم ...با تمام توان داریم می جنگیم ... جایی برای خیال پردازی و ایده آل گرایی نیست ... دیگر جزیی از هستی هستیم ... پنجره ای کوچک بین خودمون و دنیا نکشیدیم ... تا خودمون رو متمایز کنیم
پی نوشت 1: در فلسفه یهودی رنج انسان از زمانی آغاز می گردد که دانش و آگاهی به دست می آورد! ... دانش و آگاهی نمادهایی هستند از عواملی که منجر به این حس در ما شدند که خود را از طبیعت جدا بدانیم
پی نوشت 2: اگر نوسینده متن بالا رو به من نشون نمیگفتند ... بی شک اولین حدسم جی دی سلینجر می بود
بچه های دهه 90 پدر و مادر های شما انسانههی مریضی هستند ، سعی کنید با آنها کنار بیایید .
پاسخحذفامضا بچه های دهه 60 شست
شاید ما کم تاریخ خواندهایم.اما من در این حد می دانیم که هر جا را که نگاه کرده ام همه مریض بوده اند.آیا آن قشر مذهبی جن گیر با آن همه داستان های پیچیده از عوالمی که هیچ کس ندیده و نشنیده مریض نیستند، آیا آن مقرراتی های سیستم پرست با آن همه احساس وظیفه در برابر سیستم هایشان مریض نیستند، آیا آن هایی که خوشبختی را، در مورد تشویق قرار گرفتن می دانند مریض نیستند،هرکجا را که ببینی عده ای به طرز طنز آمیزی به دنبال حماقت هایشان میدوند. شاید تنها یک چیز واقعیت دارد و آن غریزه حیوانی ماست و شاید مبارزه برای آزادی غریزه.
پاسخحذف