۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۱, شنبه

پیش فرضم برای پرسه در مکان های عمومی، موسیقی با صدای بلند است. گاهی فکر می کنم به طرز بیمارگونه ای وسواس این را گرفته ام که کدام آهنگ بیشتر به فلان خیابان می آید. می روم و می آیم و موزیک ها را تست می کنم. حالا کلی تجربه کسب کرده ام، می دانم از ولیعصر تا انقلاب باید چه گوش داد، از میدان صنعت تا دم خانه، حتی اصفهان هم با موزیک خیلی خیلی زیباست، اگر چشم بدوزی به کفش هایت و زاینده رود را بگیری و بروی تمام شهر مال تو می شود.
یک وقتایی هست که تمام تجاربم! را نادیده می گیرم و گیر می دهم به یک آهنگ. تنظیمات آی پاد را می گذارم روی repeat one و راه می افتم. گاهی دلم می خواهد تمام فضاها یک صدا بدهند، صدایی که در آن لحظه دوست ندارم قطع شود. هی بخواند و بخواند و برود آن زیرزیرهای مغزم خوب جا بیفتد و دیگر راه خروج را پیدا نکند. 
یک وقتایی هم اما دوست دارم خیابان صدای خیابان بدهد، مترو صدا مترو، بازار صدای بازار. یک وقتایی دوست دارم توی تاکسی رادیو پیام گوش بدهم و حتی در حمایت از مردم بحرین کمی متاثر شوم. یک وقتایی دوست دارم دقیقا و صریحا بشنوم راننده ی وانت آبی چطور احساس نزدیکی خود با خواهر و مادر راننده ی ماشین مقابل را ابراز می کند. یک وقتایی دوست دارم به دخترک فال فروش گوش بدهم و حتی بایستم چند کلمه ای باهاش صحبت کنم. یک وقتایی دوست دارم الکی با این و آن سرصحبت را باز کنم. هوا خوب است و اوضاع مملکت خراب. بعله! هرچند سالی یک بار اما یک  وقتایی هست که آدم نیاز دارد همه را بغل کند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر