شماره ی یکی مانده به آخر شهروند امروز که قرار بود شماره ی آخر باشد، برایم بدجوری خاطره شد. از کسی بلندش کردم، کسی که انگار خودش هم از کس دیگری بلند کرده بود، یا گرفته بود یا هرچه. شب که زیر لامپ نیم سوز اتاق ورقش می زدم عکس سید علی صالحی که همیشه برایم تصور مهربان ترین بابابزرگ دنیاست نگهم داشت. به نظرم سید علی صالحی شاعر است، به معنای واقعی کلمه. نوشته اش از همان پاراگراف اول بغضم را ترکاند و حالا این نسخه ی مجله را تا آخر دنیا با هیچ چیز عوض نمی کنم چون کاغذش چند جا چروک خورده و جمع شده؛ روی کلمه ی قدرت که صالحی گذاشته اش توی گیومه، روی شادمانی تاریخ و چند جای دیگر. کسی که می تواند زخم عقده شده ی دیگران را اشک کند و از دلشان دربیاورد حتما شاعر است دیگر، نه؟
پی نوشت: اسارت در برابر آزادی و آزادی در برابر اسارت. چیز عجیبی است. در خردسالی با پدیده ی اسارت آشنا شدم. چوپانان با هیاهو دزد رمه ها را گرفته، زخمی نزد پدرم آوردند. در مجلس مردان، چوبدار زیان دیده ای، گیوه ی خود را به سمت دزد پرتاب کرد. پدرم دستش را حایل کرد، سپر صورت اسیر شد و همین کلمه را به کار برد: «اسیر...!» حالا امروز حتی برای دیکتاتور مصر در مقام اسیر، آن هم در قفس... غصه می خورم. توهین به اسیر، حتی اگر نابکار هم باشد، توهین به «ناتوانی» است. توهین به ناتوانی چیزی جز بروز بزدلی طرف پیروزمند (به ظاهر) نیست. سید علی صالحی- شهروند امروز شماره ۱۰- در حاشیه ی آزادی جمعی از زندانیان سیاسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر