۱۳۹۰ بهمن ۲۰, پنجشنبه

مقطع طولی

آدم ها هرروز حس هایشان را با خودشان حمل می کنند. شادی نارنجی پررنگ است که دور و بر دهان تند تند وول می خورد برای همین است که همیشه از هر آدمی شادی هایش زودتر توی چشم می زند. ندامت یک نقطه ی غمگین قهوه ای است که خودش را جمع کرده و چسبیده به جایی نزدیکی های قلب و با سرعت خیلی خیلی کندی خودش را بزرگ می کند. هیجان یک اسپری زرد است که مثل براش فتوشاپ با یک حرکت روی همه چیز سایه می اندازد و با یک کنترل زد می شود کلن محوش کرد. اعتماد به نفس یک لایه ی بنفش است که جایی حوالی ناف بدون دخالت دست برای خودش کم رنگ و پررنگ می شود. اما غم. غم یک صفحه است که در مقطع طولی فقط یک خط دیده می شود. یک خط بولد آبی که برای بچه های تازه به دنیا آمده توی حلقشان است، دهانشان را که باز کنند پیدا می شود، اما هی که بزرگتر می شوند صفحه سنگینی می کند و به سمت پاها به راه می افتد. پایین و پایین تر می آید طوری که دیگر انگار از مرکز اتفاقات دور شده و به سختی می تواند منشا اثر باشد. انگار اما. صفحه ی آبی پر از خال خال هایی است که با هر تکان منتظرند پخش و پلا شوند و بچسبند اینور و آنور. اصلا شاید همین است که آدم ها اسمش را گذاشته اند گرد زمان. گرد آبی سمجی که یکهو یک شب که شاد و خوشحال به نارنجی پررنگ اجازه دادی جولانش را بدهد با یک اس ام اس، یک عکس، یک موسیقی، یک خیابان خیلی خیلی خیلی معمولی دوباره روی امحا و احشایت پهن می شود و دوباره کلی وقت می خواهد که ته نشین شود و مرکز مدیریت بحران را به حالت استند بای برگرداند.

شک ندارم که اگر از مقطع طولی یک آدم با دوربین دید در شب عکاسی کنید نقاط رنگی بالا تا پایینش تمام زیر و زبر زندگی اش را برایتان می ریزند روی دایره. برای همین است که شب ها پرده ها را می کشم، همه ی چراغ های اتاق را روشن می کنم و می چسبم به شوفاژ زیر پنجره و زانوهایم را بغل می کنم و تا صبح کتاب های دور و برم را ورق ورق می زنم. انگار که خودم را به یک مهمانی محرمانه دعوت کرده باشم و دلم نخواهد دنیای بیرون از پنجره بیاید تو. به قول آن دوست که همیشه بهم می گفت ۱۲ شب به بعد طلسمت باطل می شود، فکری به حال خودت بکن.
خورشید که بزند حنای دوربین دید در شب دیگر رنگی ندارد و آدم ها دوباره می شوند همان که همه می شناسند. می شود پرده را کنار زد و نترسید از افشاگری رنگ های سرخود.

پی نوشت: غم ته نشین می شود اما از بین نمی رود. به چشم نمی آید اما واقعی است.

۵ نظر:

  1. خیلییی عالی بود لیلا، همیشه این طوری بنویس

    پاسخحذف
  2. ننوشتی و ننوشتی و حالا که باز نوشتی خیلی خوب نوشتی.دست مریزاد.

    پاسخحذف
  3. این از ته دل نوشتنتو دوست دارم رفیق...
    مهدی تبا

    پاسخحذف
  4. اما غم. غم یک صفحه است که در مقطع طولی فقط یک خط دیده می شود. یک خط بولد آبی که برای بچه های تازه به دنیا آمده توی حلقشان است، دهانشان را که باز کنند پیدا می شود، اما هی که بزرگتر می شوند صفحه سنگینی می کند و به سمت پاها به راه می افتد.
    عالی
    احمد

    پاسخحذف
  5. بنفش جان ذاتت و هم پنداشتم که
    هوم!12 شب به بعد طلسم منم باطل میشه

    پاسخحذف