۱۳۹۰ بهمن ۲۶, چهارشنبه

توکایی کماکان در قفس

بعد از چند بار بالا پایین کردن چهارراه کالج تا آزادی و دست در جیب و سر در هوا گشتن و گشتن، یک هو به خودت می آیی. آنچه که به خودت می آورد نه نگاه های همراه پیاده های بی هدف دور و اطراف است نه تکان تکان باتوم های بی صاحب که شده اسباب بازی. توی شلوغی این شب های مرکز شهر که هیچ کس آمار و درصدی ازش ندارد نه ابهت برج آزادی تکانت می دهد نه شلوغی و جنب و جوش چهارراه کالج.
برای این که امشبت تاریخی شود نگاه های غمگین توکای پرنده فروشی خیابان آزادی کافی است. چشم های آبی اش که وقتی از پشت قفس به اینطرف شیشه نگاه می کند انگار خسته است. آنقدر خسته که حتی فراموش کرده روزی توکای نیما یوشیج تصمیم گرفت آزاد باشد و میله ها را آنقدر فشار داد تا خودش را برساند به دوستانش آنطرف کوه.
از بین تمام آن ها که امروز به صورت هایشان زل زدم و سعی کردم بفهمم چشم هایشان از زندگی چه می خواهد، تنها توکا صادق بود. چشم هاش انگار راست می گفتند که از نسل توکاهای انقلابی سال هاست گذشته و حالا دیگر قفس ها را طوری نمی سازند که بشود با کمی هل و تکان و انگیزه راهی به بیرونشان باز کرد. چشم های توکا بدجور از این واقعیت آبی دردناک لبریز بود.

پی نوشت یکـ|
توکا با خودش گفت: ببین آزادی چطور هر جانداری را رو می آورد و به او جرئت می دهد؟ یک شوکای جوان، چرا کنان تا نزدیک آبادی می آید، بی خیال از اینکه شکارچیها به سرش بریزند. خوشا به حالشان    قوت قلب دارند.
     ـــــ توکایی در قفس . نیما یوشیج . اردیبهشت ماه ۱۳۲۵
پی نوشت دو|
توکا فروشی نبود، فروشنده اصرار داشت سوال نپرسیم.


۶ نظر:

  1. موندم اگه این چشما نبود چیزی از صداقت میموند یا نه. چشمها آخرین مامن درستی هستن. کم فروغ میشن ولی خاموش نه....زیبا بود...احمد

    پاسخحذف
  2. توکاهای روزگار ما، فراموشی گرفته اند...نمی دانم شاید هم چیز خورشان کرده اند...ولی هرچه هستند، توکای عادی نیستند...
    زیبا بود؛
    پی نوشت: فکر می کنم فارغ از اینکه چشمان آن عابران از زندگی شان چه می خواهد، مهم این است که ما از زندگی مان چه می خواهیم؟! و آیا آن چیزهایی که می خواهیم ارزش این ایستادگی ها و بالا پایین کردن ها را دارد؟...من که فکر می کنم حتما دارد!

    پاسخحذف
  3. سلام لیلا
    من بارها و بارها بدون فکر این که دیگران چه فکری در باره ام می کنند، روزهای پیاپی پشت اون شیشه ایستادم و توکا رو نگاه کردم. خیلی ها توکا رو نمی بینن یا می بینن و فقط چون نمی تونن بخرنش افسوس می خورن و می گذرن انگار اگه نشه چیزی رو خرید، وجود نداره! و من خوشحالم که تو توکا رو دیدی و با چشم های خودت دیدی
    احساس می کنم کسی قسمتی ارزشمند از وجود منو کشف کرده بدون نقشه گنج. :)
    مریم

    پاسخحذف
  4. چشم هاش انگار راست می گفتند که از نسل توکاهای انقلابی سال هاست گذشته و حالا دیگر قفس ها را طوری نمی سازند که بشود با کمی هل و تکان و انگیزه راهی به بیرونشان باز کرد.
    .
    کدومش بیشتر دردناکه؟ اینکه از نسل توکاهای انقلابی گذشته؟ یا اینکه قفس ها محکم تر شدن؟...
    به هر حال زمان نیما هم قفس ها رو به این قصد می ساختن که نشه ازش فرار کرد! نمی دونم ، ولی دوست دارم همچنان باور داشته باشم که حتی اگه با کمی هل و تکان نشه ولی با انگیزه می شه یه کارایی کرد.
    .
    متن مثل چشم های توکا صادق بود و البته دلنشین.
    .
    نوید

    پاسخحذف
  5. اااااا... سلام
    خانه ی پرندس اونجا (اسمشه).خوشم میاد از اونجا .....تا حالا وایسادی زندگی دسته جمعی طوطی گنجشکی ها(یا به قولی مرغ عشقا) رو ببینی ؟هه هه خیلی بد اخلاقو و غر غرواند ولی خیلی با حالن.....همه رو ول کن نیگاشون نکن ...حالت خوبه؟

    پاسخحذف