امروز توی بی آر تی ویرجینیا وولف را دیدم، ریزه میزه و لاغر مردنی دست هاش رو جفت کرده بود روی میله و کله اش را تکیه داد بود به شیشه، زیر لب آرام با خودش حرف می زد و بعد به بخار دهانش که روی شیشه می نشست خیره می شد، کله اش را هی بالا و پایین می کرد تا از پشت بخار آدم های آنطرف شیشه را ببیند، آرام بود اما با همین شیطنت ها خودش را سرگرم می کرد.
به دور و برم نگاه کردم تا مطمئن شوم انقلابم، پیچ شمران. آخر این لعنتی این جا چه کار داشت؟ با موهای خرمایی که از کنار گوشش کج شانه کرده بود و تپانده بود زیر مقنعه، با آن قوز بی نظیر بینی و آن چانه ی کوچک لرزان، اینجا وسط این همه شلوغی چه کار داشت؟ آها! جواب لابد توی جیب هاش بود، جیب های پاکتی گشاد که لابد می توانست تمام سنگ ریزه های دنیا را توی خودش جا بدهد، تا این هیکل نحیف زیبا را آرام آرام فرو ببرند، زیر آب، زیر سنگ، زیر گِل... زیرِزیر آنقدر که بتواند بین این همه آدمِ سرشلوغِ بی اعصاب بدون اینکه دیده شود، به شیشه هاکند و آدم ها را مطابق میل کم رنگ و پررنگ.
پی نوشت: هیچ وقت هشت مارس را دوست نداشتم، روزی که اگر دست من بود بی فوت وقت از تقویم خطش می زدم. حالا توی تقویم جدید زیر هشت مارس می نویسم سیمین رفتــ بعد تــ را کش می دهم می آیم می رسم به ده مارس آنجا که ویرجینیا آمد.
به دور و برم نگاه کردم تا مطمئن شوم انقلابم، پیچ شمران. آخر این لعنتی این جا چه کار داشت؟ با موهای خرمایی که از کنار گوشش کج شانه کرده بود و تپانده بود زیر مقنعه، با آن قوز بی نظیر بینی و آن چانه ی کوچک لرزان، اینجا وسط این همه شلوغی چه کار داشت؟ آها! جواب لابد توی جیب هاش بود، جیب های پاکتی گشاد که لابد می توانست تمام سنگ ریزه های دنیا را توی خودش جا بدهد، تا این هیکل نحیف زیبا را آرام آرام فرو ببرند، زیر آب، زیر سنگ، زیر گِل... زیرِزیر آنقدر که بتواند بین این همه آدمِ سرشلوغِ بی اعصاب بدون اینکه دیده شود، به شیشه هاکند و آدم ها را مطابق میل کم رنگ و پررنگ.
پی نوشت: هیچ وقت هشت مارس را دوست نداشتم، روزی که اگر دست من بود بی فوت وقت از تقویم خطش می زدم. حالا توی تقویم جدید زیر هشت مارس می نویسم سیمین رفتــ بعد تــ را کش می دهم می آیم می رسم به ده مارس آنجا که ویرجینیا آمد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر