۱۳۹۱ شهریور ۲۹, چهارشنبه

کــلاژ

یکـ     آدم ها همین طور که دست در جیب و سر در یقه از کنار هم می گذرند، با شعار «هر کس اول پیدا کرد» پیاده رو را می جورند. بعد هر چه را پیدا کردند به خود الحاق می کنند. همین می شود که یکهو می بینی یک نفر تشکیل شده از یک کیسه ساندویچ هایدا، یک سکه ی ۵ تومانی با طرح قدیم، یک عدد کش سر دخترانه، قسمتی از یک دندان مصنوعی، ورقه ای از روزنامه ی هزار سال پیش و چند ته سیگار کوتاه و بلند.
بعد هر چه فکر می کنی نمی فهمی آیا این آدم ساندویچ هایدای پسربچه ای بوده که در راه برگشت از مدرسه اول تمام سس هایش را سرکشیده و بعد هم کالباس هایش را، یا باقیمانده ی قلکش به شکل کشتی، یا کش سر دختربچه ای که بعدها قرار است به پسربچه دل ببندد، یا پیرمردی که آینده ی پسربچه است و دل تنگ ندیدن چند ده ساله ی دختر بچه، یا زن بالغی که کم کم موهای کنار شقیقه اش سفید می شود و سال ها روی نیمکت های ولیعصر در انتظار کسی روزنامه خوانده و سیگار کشیده.

دو      گاهی به رابطه ام با لِگو فکر می کنم. آن روزهای زاهدان یک سطل داشتیم که توش پر از لِگوهای ریز و درشت بود. باقیمانده های گم نشده ی لِگوهای کاملی که بچه های شلخته ای مثل ما سریعا ناقص اش می کردند. هیچ کدام به هیچ کدام نمی خورد. فقط چون انگار که بچه بودیم مجبور بودیم بازی کنیم، محتوی سطل را وسط اتاق پخش می کردیم و بعد از کمی وَر رفتن بیهوده، یا می دویدیم توی حیاط و دنبال ملخ ها می کردیم یا بعدها که آتاری از راه رسید به ماهیگیری مشغول می شدیم. مامان از لِگو ریزها متنفر بود. گوشه های تیزشان هزار بار پایش را زخم کردند.

پی نوشت:  آخرین باری که درباره ی ساخت و ویران چیزی فکر کردم دیشب بود. یاد لِگوها افتادم و بعد پیش خودم گفتم تو که هنوز چیزی نساختی که بخواهی ویران کنی. سرت به کارت باشد شاید از گوشه گوشه ی پیاده رو توانستی دست کم چیزی بسازی. هر چند که هرگز نتوانی برای دیگران توضیح بدهی که آن «چیز» دقیقا چیست.

۳ نظر:

  1. کلمه‌ها و ترکیب‌های خواندنی
    پیاده رو را می جورند
    چون انگار که بچه بودیم مجبور بودیم بازی کنیم، محتوی سطل را وسط اتاق پخش می کردیم و بعد از کمی وَر رفتن بیهوده، یا می دویدیم توی حیاط.
    لِگو ریزها


    پاسخحذف
  2. پاراگراف دوم و دیگر هیچ ...

    گم شدیم
    یکی بود که دیشب تو پست‌ش که از فرانسه بود، نوشت که کوچیک شدیم

    پاسخحذف
  3. آنهایی که رابطه شان را با لگو می سازند، با شعف به استقبال این غم می روند که تکه تکه شدنش را هم ببینند

    پاسخحذف