«اتاق
پسر»را که کنار بگذارم، چند سالی است فیلم
تمام فصولم little miss sunshine
بوده، فیلمی که حتی نمیشود
برگردان معنا داری برایش توی زبان فارسی
انتخاب کرد. داستان
زندگی یک خانواده ی خل و چل که میخواهند
دختر کوچولوشان را از این کله ی آمریکا
بردارند ببرند آن کله که توی مسابقه ی
دختر کوچولوهای خوشگل شرکت کند و صد البته
که هیچ کدام شک ندارند او برنده ی تاج
طلایی آن مسابقه ی زهرماری می شود.
هیچ
یاد ندارم فیلمی که قرار بوده کمدی باشد
اشکم را درآورده باشد.
اما لیتل میس سان شاین
این کار را با آدم میکند وقتی دستش را
حلقه میکند دور گردنت و میبرد همه جا
می گرداند و بعد همان موقع که داری پیش
خودت فکر میکنی همه چیز رو به راه است
دست به کمر میشود و می گوید:
«دیدی؟ تهش همین گه بود!تو
که این را نمی خواهی؟» و
تو که مطمئنی این را نمیخواهی خنده و
گریه ات قاطی میشود و دل میبندی به ونِ
زردِ دوستداشتنی و جاده و یک دل سیر
بستنی شکلاتی و پروست و باسن تکان دادن
روی سِنی که رو به رویش گوش تا گوش آدمهای
عصا قورت دادهی منحرفی نشستهاند که
خوب بلدند ادای آدمهای سالم و حسابی را
دربیاورند، همان ها که نشستهاند تا به
ادب و نزاکت و زیبایی و هنرنمایی ات نمره
بدهند و خیلی مفتخر اذعان کنند حالا که
«خوب»
بودی تو هم یکی از مایی.
پی
نوشت: برای
من مدتها گذشت تا فهمیدم چرا دِوچکا این
ترانه را روی این فیلم خوانده، ترانه ای
که نمیشود هر از گاهی نگذاشتش روی تکرار
و با صدای کش دار خواننده اش همراه نشد،
ترانه ای که هدفون را میگذارد روی
گوشهایت، می نشاندت توی ونِ زرد رنگ و تا
چشم هایت کار میکند جاده میگذارد پیش
پایت. بعد
کافی است یکبار برگردی پشت سر را نگاه کنی
تا ببینی پدربزرگ لای ملحفه ی سفید توی
صندوق عقب دراز کشیده و حتماً که هرگز
لبخند پهنش را برای گرمی دلت دریغ نمی کند
و مابقی «چیزها»
پشت سر، توی جاده مانده
اند و ریز و ریز و ریزتر می شوند، حسرت ها،
شادی ها، شکست ها و صد البته پیروزی ها:
تو
گفتی دوستم داری
و من
واقعاً فکر کردم تو دوستم داری
...
حالا
یک چیز کم است وقتی مرا میبوسی
هنوز
هم حس نرمی است اما یک چیزی کم دارد
و
اصلا همین است که مرا مشکوک میکند و بعد
همه
چیز از دست میرود
و بعد
درست
به اندازه ی یک حفره توی قلبم فرو می رود
...
حالا به اندازه ی یک اقیانوس، زمان هست
بین زندگی من و تو
تو خوشحال به نظر می رسی
و باورم نمی شود که چقدر بزرگ شده ای
تا ببینی که من هنوز تنها هستم
اما متواضعانه
تلاش می کنم تا فراموش کنم
خدا فراموش کن...
پاسخحذف