مدتی است کانالی در تلگرام راه انداختهام با عنوان Wish to Have a Balloon. در واقع سعی کردم دوباره شروع کنم به نوشتن. نیاز داشتم ایدههای قدیمی شخصی را که نصفهنیمه رها شده بود و گوشههای مغز را میخورد، به یک جایی برسانم. این تلاشی در همان جهت بود. اما تلگرام هرگز پلتفرم مورد علاقهی من نبوده. احساس میکنم موقتی بودن، ناامنی و بیپشتوانگی کانالها و گروههای تلگرامی یک روز همهی آن ایدههای قشنگی را که زیر سایهاش با هم به اشتراک گذاشتیم، میبلعد. به همین دلیل پستهای آن کانال را در این وبلاگ قدیمی نیز که هنوز بوی باغچهی پرگل پل کلی میدهد، منتشر میکنم. این متنها اتوودهایی هستند برای خوانش «زمین» از روی عکسهای هوایی، یا شاید درددلهای شهرها کمی عمیقتر از اخبار شبانگاهی. این مجموعه مکانمند است. پیشنهاد میکنم روی لوکیشن کلیک و کمی هم شخصا در جغرافیا سیاحت کنید.
شیراز؛ نمای نزدیک |
مقدمه | بهار
بهار ۱۳۹۸ برای همیشه در تاریخ ثبت شد. بارشهای
بیسابقه این فروردین تصاویری آفرید که هیچ نسبتی با تصور ما از سال نو نداشت. حالا
که این کلمات را مینویسم آب هنوز در بسیاری از مناطق پایین نرفته، بسیاری کماکان
(و احتمالا تا مدتها) سرگردان و بیخانماناند و بازار تحلیل و نظر و کارشناسی
هنوز گرم است. «سیل» هنوز در صدر خبرهاست، با اسم سکونتگاههایی که یا در مرحلهی
خوف و رجای هشدارند و یا آب از سرشان گذشته و هنوز به خودشان نیامدهاند؛ آققلا،
گمیشان، تهران، اسفراین، پلدختر، معمولان، خرمآباد، قم و شیراز. احتمالا تمام
آنچه در تاریخ مینویسند چیزیست شبیه به این: آسمان بارید، زمین نپذیرفت، مهار آب
از دست رفت، سدها شکستند، رودخانهها از بسترشان بیرون آمدند، سیل جاری شد، جادهها
و خانهها و شهرها غرق شدند و چند ده تن مردند و خاک شدند.
یکـ| لیسبون
اول نوامبر سال ۱۷۵۵ میلادی زمینلرزهای بزرگ لیسبون را لرزاند. این زمینلرزه،
سونامیهای متعاقب آن و آتشسوزی پدیدآمده در اثر آن لیسبون را ویران کرد و چند ده
هزار نفر از جمعیت آن را کشت. با این حال «زلزلهی بزرگ» که درست در روز عید قدیسین
اتفاق افتاده بود یکی از بزرگترین خیزشهای فکری اروپا را باعث شد؛ بر ویرانههای
لیسبون جهان دیگری ساخته شد. احسان سنایی اردکانی در مقالهای با عنوان «در نسبت رنج، جهان و حقیقت»، چاپ شده در
شماره ۵۳ مجله معماریوفرهنگ، مینویسد که چطور «در قرن هجدهم، واژه لیسبون، اغلب
به همان نحوی که [امروزه] واژه آشویتس استفاده میشود، به کار میرفت ... دیگر اسم
یک مکان نبود: فروریختن اساسیترین اعتماد [بشر] به جهان بود». احسان در ادامه روی
سه مقالهی کانت متمرکز میشود که درست در وضعیتی نگاشته شد که بسیاری از
روشنفکران، و در صدر آنها ولتر، این سوال را پیش کشیدند که چگونه است که خدا درست در روز عید قدیسین بندگان بیگناه خود را مستحق این حجم از رنج و
محنت میداند. کانت در مقابل علت تخریب گستردهی شهر لیسبون را محرکی بیرونی (زلزله) نمیداند
که چنین مصیبتی را ضرورتا ایجاد کرده باشد، بلکه این تخریب را معلول علتی میداند
که در خود ساختمانها و مکانیابی شهر نهفته بود؛ علتی که از پی وقوع زلزله، صرفا
آزاد شده است. برخلاف رای ولتر، شری درجهان نهادینه نشده، و برخلاف رای روسو، این
طور نیست که شهرها ضرورتا (و بر حسب تعریفشان) خصم زندگی سعادتمند بشر باشند. در
بخشی از مقاله دوم کانت میخوانیم:
«آیا بهتر نیست این طور نتیجه بگیریم که زمینلرزهها هر از چندگاه ضرورتا بر زمین رخ میدهند، اما ضرورتی ندارد که ما رویشان خانههای بلند مرتبه بسازیم؟ ساکنان پرو در خانههایی زندگی میکنند که فقط تا ارتفاعی محدود با ملات ساخته شدهاند، و مابقیشان از جنس نی است. انسان باید بیاموزد که با طبیعت سازگار شود، اما او میخواهد طبیعت با او سازگار شود.»
دو| شیراز؛ نمای نزدیک
برای من که به رسم مالوف اینجا، به دنبال عکسی، تصویری
از زمین بودم تا بهانه کنم و کمی حول و حوش این سیل این شاخه-آن شاخه بپرم، شیراز درست
همان تصویر است. با آن مسیلِ حالا دیگر معروفِ در جوار دروازه قرآن که اضافه و بیفایده
به نظر رسیده و «مهندسی» شده بود. با آن
ماشینهای لهشده لای گلولای سیل و آن آدمهای وحشتزده که نمیفهمند طبیعت در
فروردین چرا اینقدر خشن شده. این تصاویر نمای نزدیک ماست از شیراز. شهری در حال
رشد در پناه زاگرس که دیگر سخت بتوان گفت
میان «دراک» و «بمو» و «سبزپوشان» و «باباکوهی» محصور است؛ شیراز حالا دیگر بر زاگرس آرام نگرفته، بر کول آن سوار شده، رویش دیوار کشیده و بالادست و پایین دست خود را چه بهلحاظ محیطی و چه بهلحاظ اجتماعی از یکدیگر متمایز کرده.
شیراز؛ نمای دور |
سه| شیراز؛ نمای دور
ناصر کرمی اقلیمشناس در مصاحبهای در مورد علل
وقوع این سیل در ایران آن را ناشی از یک سختار extreme
اقلیمی با دوره برگشت طولانی میداند اما همزمان تاکید میکند که آن چه در شیراز
رخ داد یک فاجعهی تماما انسانساخت است. او سیل را به انسانی تشبیه می کند که بعد
از سالها به وطن بازگشته وبه دنبال مسیرِ آشنای خانه میگردد. خانه اما، بیرون از
قاب نمای نزدیک ما از شیراز قرار گرفته است. برای یافتن آن باید کمی عقبتر برویم. آنقدر که در
نمای دور شیراز، در منتهاالیه جنوب شرقی شهر، ببینیم که هنوز روی لکهی قهوهای
بزرگی نوشته شده است دریاچه مهارلو. مهارلو که هنوز در عکسها چیزکی از سرخیاش را
به نشانه سرسختی حفظ کرده، همان خانه بود/است. خانهی آبهای روان و فلامینگوها؛
خانهی سیل. حالا که سیل همه چیز را سر راهش شست و برد خبرگزاری ایرنا از شیراز گزارش میدهد که « در پی جاری شدن سیلاب
در دو رودخانه سلطان آباد و رودخانه خشک شیراز (که به نظرم تمام ماجرا در
پارادوکس اسم این رودخانه نهفته) ، دریاچه مهارلو در شهرستان سروستان جانی
دوباره گرفت».
موخره|
دستکم از آبان/آذر ۹۶ که بهواسطهی پایاننامه
درگیر عدد و رقمهای وضعیت آب در ایران شدم کابوسهای تکرارشوندهی جنگ آب، مهاجرتهای
ناشی از قحطی و برهوتی که اسمش را گذاشتهایم سرزمین آبا و اجدادی رهایم نمیکند.
از سالها پیشتر معماری را رها کرده بودم تا به اهمیت محیطزیست در فرهنگ و سیاست
و اقتصاد بپردازم اما مواجهه مستقیم با واقعیتهای اکولوژیک مناطق در ایران بیش از
آنکه برایم انگیزهبخش باشد، مایوسکننده و انفعالآور شد. امیدی به بهبود ندارم،
چون هیچ نشانهای از خرد نمیبینم. اما مدام با خودم میگویم کاش دستکم فقط یک بار برای
همیشه ناامید بشوم. متاسفانه امید/ناامیدی تبدیل به چرخهای سادومازوخیستی در زندگیام
(زندگیهایمان) شده. رومن گاری در داستان «پرندگان میروند در پرو میمیرند» وضعیت
بغرنج کسی مثل من را اینگونه شرح میدهد:
«چیزی در او بود که نمیخواست دست بردارد و تسلیم شود، و همیشه به همهی دامهای امید میافتاد. در ته دل به سعادتی ممکن اعتقاد داشت که در عمق زندگی پنهان است و ناگهان سربرمیآورد تا در دم غروب همهجا را روشن کند. نوعی حماقت مقدس در او بود، نوعی معصومیت که هیچ شکستی، هیچ خطای منکری هرگز نتوانسته بود آن را از میان بردارد، نیرویی از امید، امید واهی».
روزهای اول نوروز که سیل به شیراز و دروازه قرآن
رسید امید داشتم که این سیل با ما همان کند که زلزلهی لیسبون با فضای روشنفکری
اروپا در قرن هجدهم کرد. پیش خودم گفتم وقوع این فاجعه درست در روزهای اول فروردین،
ماهی که برای ما نشانهی مهربانی و گشایش طبیعت است، حتما انگیزهای میشود برای
فکر کردن دوباره به نوع رابطهمان با طبیعت. حتما حالا بعد از ۷۰ سال که انگشت
اتهام را به سمت قهر طبیعت گرفتیم، به خودمان میآییم و از فردا طور دیگری رفتار
میکنیم. حتما از این به بعد به جای گرفتن «غلطهای سرزمین» به اشتباهات خودمان در
مواجهه با خصیصههای محیطی میپردازیم. این امید اما حتی یک هفته هم رانه نداشت. سیل به لرستان وخوزستان رسید و باز بحث «متخصصین» متمرکز شد بر اهمیت سدسازی در
جلوگیری از سیلاب، لزوم انتقال آب از خوزستان به کویر مرکزی، دست و جیغ و هورا
برای ۲۰-۳۰ سانتیمتر افزایش سطح این دریاچه و آن تالاب و اهمیت افسار زدن بر رژیم
وحشی کرخه.
میبینید؟ تا دوردستها، تا آنجا که چشم کار میکند
نشانهای از تحلیل شرایط، درس گرفتن از اشتباهات و طرح نو در انداختن نیست که نیست. و من حالا
تنها روی صحبتم با شماست جناب رومن گاری تا به اطلاعتان برسانم موج نهم امید هم
آمد و رفت و ما هنوز آنقدر پوست کلفت و سرسختیم که این امید واهی را ول نکردهایم؛
زل زدهایم توی چشمهای واقعیت و روزی هزار بار در خود میمیریم و زنده میشویم.
پینوشتـ|
ناسیونالیسم شیعه/آریایی چند سالی است
به چسبی اشاره میکند که «ایران» را در طول هزارهها ایران نگاه داشته؛ کشوری متحد
با مرزهای سیاسی/فرهنگی کموبیش منطبق. این چسب، این عامل وحدتبخش چیست؟ زبان و
مذهب مشترک؟ پادشاه دادگر و دادگستر؟ دولت مقتدر؟ سانتیمانتالیسم برادری و همنوعخواهی؟
اینها را نمیدانم اما به نظرم میرسد که مناطق مختلف سرزمین ایران بیش از اینها به واسطه یک وابستگی محیطی تنگانگ در اتحاد بلندمدت با یکدیگر باقیماندهاند. بیجهت
نیست که خشک شدن دریاچهای در منتها الیه شمال غربی تا دورترین مناطق جنوب شرقی را
متاثر میکند. اگر چه که این خصلت عناصر طبیعی است که مرز نمیشناسد، اما فکر می کنم در
مرزهای کهن سیاسی حقیقتی زیستمحیطی نهفته است که ارزش کنکاش دارد.
و ما منتظر موج دهم امیدیم! ... دم شما گرم
پاسخحذفبسیار تاملبرانگیز است. دستمریزاد
پاسخحذفیعنی در حیرتم که چطور میشه هنوز خود رو به کوری و کری و نفهمی زد و پیام(یا شاید هشدار و فریاد) طبیعت رو در این سرزمین نشنید.
پاسخحذفبا سلام و عرض ادب
پاسخحذفنوشته زیبا و تأمل برانگیزی بود. ممنونم.
امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید.