۱۳۹۰ خرداد ۲۱, شنبه

توسری در خیابان

  میدان نقش جهان که باشی و بخواهی به سمت شرق اصفهان بروی یک راه داری: محور حافظ - احمد اباد. این قسمت از شهر که دست بر قضا دو سالی هست مسیر رسیدن خانه تا دانشگاهم شده، برایم نماد تمام جاهای زشت دنیاست. خیابانی که در آن همه جور آدمی پیدا می شود، از دختر ژیگولی که رژلبش را با آل استارش ست کرده تا پیرمرد صد ساله ای که سوار بر دوچرخه دلنگ دلنگ کنان می گذرد و هر چیز مونثی را به باد فحش و نفرین می گیرد. آدم هایی با ظاهرهای متفاوت که در یک نکته با هم متحد می شوند: دگماتیسم و بی فرهنگی.
چیزی اهالی این خیابان را به خودخواهی و خودبینی وامی دارد. فقر و بی سوادی نه، که می دانم محله هایی در اصفهان هست که مقام اول را در هر دو یکجا کسب می کنند و باز هم قابل تحمل ترند. هر چه هست پیش خودم فکر می کنم در طول چهل پنجاه سال گذشته خیابان احمد آباد مدام «تحمیل» بازتولید کرده است. از همان روز که مسئولین شهر تصمیم گرفتند با ارزش ترین بافت سنتی اصفهان را بدون هیچ ظرافتی بدرند و میدان نقش جهان را صاف و مستقیم وصل کنند به فلکه ی احمد آباد این سناریو کلید خورد: احمد آباد به اصفهان «تحمیل» شد و بعد از این بود که خیابان تلافی اش را سر خیلی ها درآورد و به نظر نمی رسد به این زودی ها بخواهد دست بردارد. نشانه های تحمیل هنوز و هنوز در این خیابان بیشتر از همه جای این شهر توی صورتت می کوبد. وقتی ترم یک بودم، پیرمردی در این خیابان به خودش اجازه داد مرا فاحشه و خراب خطاب کند چون حجابم لابد طوری نبوده که باب میلش باشد، بعدها در همین خیابان زنی از خدا خواست ریشه ام را بسوزاند تا دیگر شکل شهر را فاسد نکنم. این خیابان دقیقا از آن خیابان هایی است که وقتی می خواهی سوار تاکسی هایش شوی باید خودت را آن قدر به در فشار دهی تا از دست تکان های مرد کناردستی ات خلاص شوی و دقیقا همین خیابان می شود میزبان عزا و عروسی سنت های شیعی و کافی است یک بار پشت راه بندان پخش شربت و سینه زنی و کوفت و زهرمارش گیر کنی تا بفهمی «تحمیل» چه می تواند به سر اعصاب و روانت بیاورد.
باور کنید نمی خواهم افراطی باشم اما همه چیز این خیابان بوی گند «تحمیل» می دهد. خیابانی که تا دلت بخواهد مسجد و مهدیه و حسینه دارد و تا دلت بخواهد محل عبور طلبه هایی است که صبح ها با آرمان تزریق اخلاق و عرفان به کف خیابان، مغرور و گاهی سر به زیر روی آسفالت همین خیابان و با تاکسی های همین خیابان خودشان را به مدرسه علمیه شان می رسانند. حتی دیده ام گاهی بعضی هاشان برای تمرین مدارا و خوش اخلاقی پنجاه تومان بقیه ی کرایه شان را از راننده نمی گیرند.
با تمام این ها دوست دارم فکر کنم اگر نایستادم جواب آن پیرمرد یا آن پیرزن را بدهم یا اگر نرفتم جلو و به مردی که بلندگو در حلق، داشت حسین حسین می کرد بگویم که صدایش چقدر آزاردهنده است، از ترس و تحقیر و خجالت نبوده، می خواستم این بازتولیدِ «تحمیل» جایی تمام شود. جایی به تاریخ بپیوندد. من مثلا می خواستم با خاک کردن این میلِ به «تحمیلِ» خود به دیگران تاریخ بسازم. اصلا باشد که رستگار شوم!
Publish Post


۴ نظر:

  1. یه ذره زوده ولی تولدت مبارک باشه بچه

    پاسخحذف
  2. آآآآآآآآآآآآ هیجان زده شدم، اینجا انتظار تبریک تولد نداشتم که، مرسی پسر

    پاسخحذف
  3. حامد موحدیان می خواست اینجا کامنت بگذارد ولی به خاطر فیلتر بودن بلاگ اسپات گویا نتونسته بود، کامنتش رو عینا اینجا می چسبانم:

    پیرزن ها و پیرمرد های غرغروی خودخواه و خود بزرگ بین، چشم چران های عوضی، عمامه به سرهای بد و خوب، مسافر های دربه دری که تاکسی برایشان حکم لاس وگاس را دارد، مسجد و حسینیه هایی که مراسمات مذهبیشان، بعضن نوعی تجاوز آشکار است به حقوق شهروندی حتی مومنین و مومنات معتقد، نمی خواهم بگویم محصول، که جزیی از فرهنگ عامه ی مردم ایران در 40-50 سال اخیر است. این ویروس فرهنگی که به اشکال و صورت های گوناگون در بین طبقات مختلف مردم ایران تکثیر شده، عارضه ای است که در بستر کوچه و خیابان های این شهر، خودش را به بدترین و یا شاید بهترین شکل آشکار می سازد. این را نه از سر تعصب که از روی آگاهی میگویم که محور جی – احمدآباد، از قدیمی ترین محدوده های شکل گیری شهر اصفهان در ادوار تاریخی مختلف بوده است و دست بر قضا، این محور و به خصوص محدوده ی خیابان احمد آباد_در این چند دهه ی اخیر_ بستر شکل گیری و زندگی بسیاری از خانواده های اصیل این شهر بوده که بر اثر رشد اقتصادی،به نواحی جنوبی شهر نقل مکان کرده اند. خیابانی که برای نسل پدران ما و حتی هم نسلان من، سرشار از خاطره های زیبا و فراموش ناشدنی است و گویی با حافظه ی تاریخیمان گره خورده است. عارضه عارضه است و شناخت آن در ابتدا و سپس، نقد آن، هنر انسان های ریزبین و فرهیخته است؛ اما بروز و ظهور آن برای تازه وارد ها ممکن است در هر نقطه ای از شهر رخ دهد حتی خیابان آحمدآباد

    پاسخحذف
  4. من کاملا باهات موافقم حامد، دقیقا به خاطر همینه که اسم این وبلاگ لحظه های لی لاست، چون قرار نیست حرفایی که توش زده می شه خیلی سندیت علمی داشته باشه قراره حس و حال من توی اون لحظه باشه، نمی خواستم توهینی کرده باشم به اهالی این خیابون ولی و دقیقا منظورم همین بود که خودت گفتی: بروز و ظهور احمدآباد برای تازه وارد ها. قبول هم دارم که نوعی عصبیت تو نگاهم هست، چون واقعا بعضی وقتا واقعا عصبی می شم و اینجا تنها جاییه که می تونم بیام توش داد و بیداد را بندازم.
    بازم مرسی به خاطر اهمیتی که به موضوع دادی

    پاسخحذف