۱۳۹۰ آبان ۲, دوشنبه

eyes wide wide

قبل تر ها، آدم می خوابید و همه چیز انگار تمام می شد. همه چیز آرام می گرفت و کمی امان می داد تا تجدید قوا کنی. قبل ترها، نه خیلی دور، همین یکی دو هفته پیش، دنیا که برایت تنگ می شد می خزیدی زیر لحاف، پرده ی کرکره ای را تا بیخ می زدی بالا و چشم می دوختی به آسمان و از لابه لای این همه غبار دنبال نقطه های روشن اش می گشتی، بعد کم کم همه چیز فراموش می شد. قبل ترها خواب حکم ری استارت را داشت، ترتیب هر مشکل سخت افزاری و نرم افزاری را می داد، انگار نه انگار که اصلا خبری بوده باشد. قبل ترها این اوضاع لجن درمال تا پشت در خواب بیشتر اجازه ی ورود نداشت، از آنجا به بعد منطقه ی ممنوعه بود؛ حریم امن تو. حالا اما دنیا آنقدر بی صاحب شده که پای ترس های روزمره به هر سوراخی باز می شود، بی اجازه، بی دعوت. برای خودشان می آیند و می روند و تو را به هیچ جایشان حساب هم نمی کنند. وقتی آدم اختیار خوابش را هم ندارد یعنی خیلی به انتها نزدیک است. همین می شود که تا اطلاع ثانوی باید چشم ها را تا ته باز نگه داشت... گشادِ گشاد

پی نوشت: همین پریشب بود که یک جمله از یک فیلم نقل می کرد: »ها، گفتی خواب، این خواب خیلی باحاله، آدم وقتی می خوابه نه بدبختی داره، نه بیچارگی، نه بی پولی« ... قبل تر ها این جمله اینقدر خنده دار نبود

۲ نظر:

  1. قبل ترها ,آدم می خوابید خواب های سکسی می دید ,خاطرات کودکی ,گاهی هم فیلم ترسناک ..................اما حداقل سیگار لازم نمی شد...لی لا مثل همیشه,ناز شستت .

    پاسخحذف
  2. فرزاد مثل همیشه مرسی که هستی... هر چند دور

    پاسخحذف