یک| توی ماشین نشسته بودیم دنگ شو گوش می دادیم که گفتی من نمی فهمم چیزی که یک بار بنان خوانده چرا باید دوباره یکی از راه برسد و بخواند؟ چپ چپ نگاهت کردم و با احتیاط گفتم اشکالش کجاست؟ کلی توضیح دادی و درباره ی کار تجربی حرف زدی و اینکه کار تجبری حق ندارد تبدیل به آلبوم شود و بیاید بیرون و دست به دست شود! هیچ کدام قانع نشدیم. لاهیجان اما قشنگ بود.
دو| چند روز گذشت، من مثل همیشه صبح حاضر بودم بمیرم اما از توی تخت بیرون نیایم، بعد از کلی کلنجار خودم را کش کش رساندم پای لپتاپ که این روزها شده تنها انگیزه ی زندگیم. مسنجر که باز می شود همیشه منتظرم بگوید بینگ یعنی که تو باز یک چیز هیجان انگیز ضمیمه کردی و پرت کردی توی اینباکسم! شعری، قصه ای، ویدویی، لحظه ای ... این بار اما خودمان را سوژه کرده بودی. خودمان که دنگ شو را خاموش کرده بویم و چار پنج تایی داشتیم خاطره های مشترکمان را تجربی هم آوایی می کردیم. به سمت بقعه ی شیخ زاهد- نرسیده به قهوه خانه ی عمو محمود- تا لنگرود و دوباره تا لاهیجان که شب ها قشنگ تر هم می شد
سه| حالا باز چند روز گذشته و متنی که به صدایمان ضمیمه کرده بودی چند روز است روی همه چیز سایه انداخته. دست گذاشتی روی همان چیزی که نباید. آنجا که داریم آرام و آهسته می خوانیم مرا ببوس برای آخرین بار و من یک هو می گویم قوری! قوری یعنی بحث را عوض کنیم! و بعد ادامه ی داستان بیشتر بوی لودگی می گیرد! مرا ببوس و ساندویچ مرغ آماده ی پذیرایی و ادامه ی ماجرا! لاهیجان هنوز هم قشنگ است اما، با قوری یا بدون آن.
چهار| چند روز دیگر هم که بگذرد، من پشت این لپ تاپ نشسته ام و با خیال قوری داریوش گوش می کنم، اتفاقا همان آهنگ که گفتم به طرز دلپذیری آزاردهنده است، همان که دست بردی سمت ضبط که خاموشش کنی دستت را کشیدم و گفتم نشنیدی مگه؟ گفتم دلپذیر. لاهیجان قشنگ است، تهران هم، اما برای اینکه این همه زیبایی یادمان بیاید باید هرازگاهی لوده باشیم. لابه به لای این صداهای خش گرفته که هزار بار هم که گوششان کنی باز هم قلبت را چروک می دهند گاهی باید مسخره بازی درآورد و قاه قاه خندید! این مازوخیست دلپذیر گاهی بیش از حد درد دارد.
پی نوشت:
نعيمه و سارا و ليلا و مهفام؛ جز مهفام خاطره ي مشتركي با هيچ كدوم شون نداشتم اما انگاري توي ماشين نوستالوژي نشسته بوديم.گفتم اگه آينده يي باشه؛ اگه توي اون آينده بچه هايي باشن چي فكر مي كنن واقعن درباره ي ما با اين آهنگ ها:
آينه ميگه تو هموني كه يه روز مي خواستي خورشيدو با دست بگيري...
... اين كه لنگ در هوايي و صبحونه ت شده سيگار و چايي...
از صدا افتاده تار و كمونچه مرده مي برن كوچه به كوچه...
دست كبوتراي عشق واسه كي دونه بپاشه...
برگ ريزوناي پاييز كي چشم به رات نشسته...
توي سينه ش جان جان جان...
براي آخرين بار ... خدا تو را نگهدار...
منو مي بره از توي زندون ... مثه شب پره با خودش بيرون...
تازه ما مسير زيادي هم رفتيم تقريبن.و توي مسير هي مي گفتيم به هم چي بخونيم؟ چي بخونيم؟ چي بخونيم كه همه بلد باشيم؟ و هر كدوم از آهنگا رو يكي پيشنهاد مي داد. ولي باز انگاري همونا بود كه هميشه مي خونديم توي تنهايي مون ؛هر كدوم جدا جدا؛ تو مسيرها؛ قدم زدنا
صبح؛نشسته در چهار گوشِ سفره ي حليم،سارا از يه دفتر صد برگي گفت كه جلدش خيلي خوشگل بود و وقتي اون دفتر تموم شد جلدش رو كندن و شد جلد ي براي دفتراي ارزون قيمتِ بعدي. ليلا و من ساكت بوديم؛ ياد همون جلد خوشگله ي خودمون افتاده بوديم
حالا دارم به اين فكر مي كنم وقتي اين همه خاطره هاي مشترك هست ميون آدمايي كه تا به حال نديدن همو ديگه چه نيازيه كه همه زنده گي كنيم؟ ها؟! خو يكي به جاي همه زنده گي مي كنه ديگه
اما يه روزنه يي حس كردم ته يكي از اين آهنگايي كه خونديم... ته آهنگِ مرا ببوس ... اون جايي كه ليلا مي گه قوري و مي خنديم؛ساختار تراژيكِ ترانه شكسته ميشه
اره؛ روايتِ تراژدي تراژيك نيست؛ كمديه
مي توني با يه قوري گفتن طعمِ تلخِ بوسه ي آخر رو شكر ريزي كني
اسم اين آلبوم رو گذاشتم : تجربي
آخه انگاري ما عادت داريم اسم شكست هامونو بذاريم تجربه...
پی نوشت از فیس بوک نی ما حسندوخت و این هم مرا ببوس با طعم لاهیجان
دو| چند روز گذشت، من مثل همیشه صبح حاضر بودم بمیرم اما از توی تخت بیرون نیایم، بعد از کلی کلنجار خودم را کش کش رساندم پای لپتاپ که این روزها شده تنها انگیزه ی زندگیم. مسنجر که باز می شود همیشه منتظرم بگوید بینگ یعنی که تو باز یک چیز هیجان انگیز ضمیمه کردی و پرت کردی توی اینباکسم! شعری، قصه ای، ویدویی، لحظه ای ... این بار اما خودمان را سوژه کرده بودی. خودمان که دنگ شو را خاموش کرده بویم و چار پنج تایی داشتیم خاطره های مشترکمان را تجربی هم آوایی می کردیم. به سمت بقعه ی شیخ زاهد- نرسیده به قهوه خانه ی عمو محمود- تا لنگرود و دوباره تا لاهیجان که شب ها قشنگ تر هم می شد
سه| حالا باز چند روز گذشته و متنی که به صدایمان ضمیمه کرده بودی چند روز است روی همه چیز سایه انداخته. دست گذاشتی روی همان چیزی که نباید. آنجا که داریم آرام و آهسته می خوانیم مرا ببوس برای آخرین بار و من یک هو می گویم قوری! قوری یعنی بحث را عوض کنیم! و بعد ادامه ی داستان بیشتر بوی لودگی می گیرد! مرا ببوس و ساندویچ مرغ آماده ی پذیرایی و ادامه ی ماجرا! لاهیجان هنوز هم قشنگ است اما، با قوری یا بدون آن.
چهار| چند روز دیگر هم که بگذرد، من پشت این لپ تاپ نشسته ام و با خیال قوری داریوش گوش می کنم، اتفاقا همان آهنگ که گفتم به طرز دلپذیری آزاردهنده است، همان که دست بردی سمت ضبط که خاموشش کنی دستت را کشیدم و گفتم نشنیدی مگه؟ گفتم دلپذیر. لاهیجان قشنگ است، تهران هم، اما برای اینکه این همه زیبایی یادمان بیاید باید هرازگاهی لوده باشیم. لابه به لای این صداهای خش گرفته که هزار بار هم که گوششان کنی باز هم قلبت را چروک می دهند گاهی باید مسخره بازی درآورد و قاه قاه خندید! این مازوخیست دلپذیر گاهی بیش از حد درد دارد.
پی نوشت:
نعيمه و سارا و ليلا و مهفام؛ جز مهفام خاطره ي مشتركي با هيچ كدوم شون نداشتم اما انگاري توي ماشين نوستالوژي نشسته بوديم.گفتم اگه آينده يي باشه؛ اگه توي اون آينده بچه هايي باشن چي فكر مي كنن واقعن درباره ي ما با اين آهنگ ها:
آينه ميگه تو هموني كه يه روز مي خواستي خورشيدو با دست بگيري...
... اين كه لنگ در هوايي و صبحونه ت شده سيگار و چايي...
از صدا افتاده تار و كمونچه مرده مي برن كوچه به كوچه...
دست كبوتراي عشق واسه كي دونه بپاشه...
برگ ريزوناي پاييز كي چشم به رات نشسته...
توي سينه ش جان جان جان...
براي آخرين بار ... خدا تو را نگهدار...
منو مي بره از توي زندون ... مثه شب پره با خودش بيرون...
تازه ما مسير زيادي هم رفتيم تقريبن.و توي مسير هي مي گفتيم به هم چي بخونيم؟ چي بخونيم؟ چي بخونيم كه همه بلد باشيم؟ و هر كدوم از آهنگا رو يكي پيشنهاد مي داد. ولي باز انگاري همونا بود كه هميشه مي خونديم توي تنهايي مون ؛هر كدوم جدا جدا؛ تو مسيرها؛ قدم زدنا
صبح؛نشسته در چهار گوشِ سفره ي حليم،سارا از يه دفتر صد برگي گفت كه جلدش خيلي خوشگل بود و وقتي اون دفتر تموم شد جلدش رو كندن و شد جلد ي براي دفتراي ارزون قيمتِ بعدي. ليلا و من ساكت بوديم؛ ياد همون جلد خوشگله ي خودمون افتاده بوديم
حالا دارم به اين فكر مي كنم وقتي اين همه خاطره هاي مشترك هست ميون آدمايي كه تا به حال نديدن همو ديگه چه نيازيه كه همه زنده گي كنيم؟ ها؟! خو يكي به جاي همه زنده گي مي كنه ديگه
اما يه روزنه يي حس كردم ته يكي از اين آهنگايي كه خونديم... ته آهنگِ مرا ببوس ... اون جايي كه ليلا مي گه قوري و مي خنديم؛ساختار تراژيكِ ترانه شكسته ميشه
اره؛ روايتِ تراژدي تراژيك نيست؛ كمديه
مي توني با يه قوري گفتن طعمِ تلخِ بوسه ي آخر رو شكر ريزي كني
اسم اين آلبوم رو گذاشتم : تجربي
آخه انگاري ما عادت داريم اسم شكست هامونو بذاريم تجربه...
پی نوشت از فیس بوک نی ما حسندوخت و این هم مرا ببوس با طعم لاهیجان
بله، شوخی زمانه است انگار
پاسخحذفکه لودگی نکرده را یک روز تبدیل به چماق می کند و روزی هم نوشدارو :))
رک - خاطرات قشم
طبا