۱۳۹۱ مهر ۱۴, جمعه

تکلیف من را تعیین کنید، لطفا!

مثلن مثل همین بزرگان نظام که تا اراده می کنند درباره ی چیزی اظهار نظر کنند و به اصطلاح در صدد اصلاحش بربیایند آن «چیز» بی نوای مذکور به صورت رسمی، قطعی و برگشت ناپذیری به فاک عظمی می رود، بعضی از آدم ها هم همین طورند. یعنی اینطوری که تا اراده می کنند چیزی را حل کنند یا کاری را راه بیندازند و بعد با گردنی افراشته و نگاهی مصمم از تریبون های نسبتا رسمی اعلام می کنند : «نگران نباش! من حلّش می کنم» لرزه بر اندامت می افتد. بعد خیلی خیلی ناخودآگاه یاد آخرین باری می افتی که این دسته آدم ها خواستند کمکت کنند و به اصطلاح کاری کنند که همه چیز حیف نشود و تو ننشینی به آه و افسوس و فلان و بهمان و بعد به جایش رسما گند زده اند و بعدتر و در ادامه ی همین روند، بی خبر از همه ی آنچه پیامد فاجعه بارِ نبوغ خارق العاده شان در حل مسئله بوده پیش خودشان به به و چه چه راه انداخته اند و سریعا یک کِرِدیت نسبتا موقری به خودشان سنجاق کرده اند که : «بعله! ما اینیم! باز اگه کاری بود در خدمت باشیم» و بعد هم گرد و خاک ناشی از تلاش بی شائبه را از خودشان تکانده اند و حتی بدون نیم نگاهی به دهان نیمه باز از بهت تو بسیار مفتخر و خوشحال و شیک رد شده اند و رفته اند و در مِهی که اصلا وجود خارجی نداشته و تماما زائیده ی ذهن تو بوده ناپدید شده اند.
بعد همین طور که داری ذره ذره با خراش ناخن به گذشته نقب می زنی ناگهان یاد خودت می افتی که چطور داری تمام سعی ات را می کنی تا کمی بفهمی. بفهمی که آخر چرا در این «برهه ی حساس کنونی» باید در دو جریان موازی زندگی ات که هکتار ها از هم فاصله دارند به صورت کاملا منطبق و همزمان با این دسته از آدم ها برخورد کنی و بعد تنها چیزی که درک کنی خستگی مفرطت باشد و اینکه دیگر  نمی توانی یا اصلا نمی خواهی توی هیچ کاری دخالت کنی، حتی اگر آن کار مربوط به خودِ خود تو باشد.
بعد هم خودت را دلداری می دهی و قبول می کنی که بیشتر از هر کاری، بیشتر از هر به آب و آتش زدنی در راستای هر واکنش یا کنش مربوط و نامربوطی، دوست داری همین جا توی کَشتیِ قرمزِ زنگ زده که رویش نوشته lady spaña بنشینی و خودت را لم بدهی توی آفتاب و بید بید بلرزی و باز به رو نیاوری و حتی گاهی قاه قاه بخندی.

پی نوشت: فکر نمی کنم در هیچ تناسخی از زندگی ام کارگرادن سینما بوده باشم، اما شرط می بندم اگر روزی گذرم به چهارپایه و دوربین فیلم برداری و خدم و حشم کارگردان ها خورد، هیچ بازیگری با فرمان کات من بَس نکند. بازیگران من در جلدشان فرو می روند که می روند که می روند، بعد من همانطور که از کل کارگردانی تنها ادا و اصولش -مثلن همین شلوار لی ضخیم یا کلاه نقاب دار- را یاد گرفته ام یک گوشه می نشینم و دست به دعا می شوم که کاش زودتر بَس کنند تا مراحل تولید اثر بیش از این کش نیاید و هرچه زودتر همه با هم برویم پی کارمان.

۲ نظر:

  1. تا حالا با خودت فک کردی که آیا تو هم دهان کسی رو نیمه باز گذاشتی یا نه؟!! یا فقط دیگران با تو این کار رو کردن؟

    پاسخحذف