۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

تقدیم به علی؛ نشاط شب های ونک

جدیدا توی ایستگاه های تاکسی تهران می بینی شان؛ وَن های سبز رنگ مکعب مستطیلی که گوشه های تیزی دارند، کمی پهن تر از قبلی ها هستند و شباهت غریبی به اتوبوس جادویی خانم فریزر دارند. انگار که یکی دمِ در از تک تک مسافرها تستی می گیرد با مضمون «شما چقدر خل و چل و جفنگ هستید؟» و بعد در صورت قبولی روی زانو خم می شود و می گوید «بفرمایید خانم - آقا». راننده ها از قبل آزمون را داده اند و طبیعتن با نمره ی بالایی قبول شده اند که حالا اجازه دارند پشت فرمان گرد کوچک این تاکسی های عجیب غریب شانه به شانه ی دو مسافری که جلو می نشینند -  این تاکسی های دو تا صندلی کنار راننده دارد!- بنشیند و هی تند و تند مسافرها را سورپریز کند. از موزیک ACDC و جوک های بی هیچ بهانه که بگذریم، هیچ کس باورش نمی شود این ها تنها راننده های روی کره خاکی هستند که هیچ، تحت هیچ شرایطی سراغ پول خرد را نمی گیرند. همین طور که حواسشان به همه ی مسافرها هست فرمان را پیچ و تاب می دهند و ترافیک را دور می زنند طوری که انگار سطح برجسته برجسته ی تایرهایشان هیچ وقت هیچ تماسی با آسفالت ندارد. شیشه را که پایین می دهی، بادِ سردِ آخرهای آبان توی گوشت هایت می پیچد و دوست داری جیغ بزنی. اما هیچ آدم گنددماغی نیست که تکانت بدهد و با ابروهای بالاانداخته حاوی این پیام که «احمق! چطور سردت نیست؟» نهیبت بزند که شیشه را بکش بالا. همین شکلی است که معجزه های وَن های چارگوش تمامی ندارد.

«علی» یکی از همین راننده هاست. با راننده های دیگر خط ترکی حرف می زند و انگار که هیچ بلد نباشد کمی سنگین رنگین باشد مدام نیشش باز است و صدای قهقهه اش بلند. وَن را که پارک می کند تا مسافرها یکی یکی پیدایشان شود و در آزمون ورودی نمره ی قبولی کسب کنند دور و بر ماشین جست و خیز می کند و در گوش هر یک از همکارانش چیزی پچ پچ می کند که بدون استثنا به خنده های شیرین ختم می شود. بعد که ماشین پر شد موهای مشکی اش را از روی صورت سفید گردش کنار می زند و با یک پرش قدِکوتاهش را می اندازد پشت فرمان و پرواز را شروع می کند. «علی» از آن آدم هایی است که کافی است یک بار توی ماشینش بنشینید، تا بفهمید یک راننده تاکسی چطور می تواند حال شما را خوب کند.

پی نوشت: هر موقع سگ اخلاقید، هر موقع از عمق وجودتان غمگینید و دلتان می خواهد در راه برگشت به خانه یک بلای نوستالژیکی سرتان بیاید عزمتان را جزم کنید، پا روی روحیه ی انزوا طلبِ غارنشینتان بگذارید و سعی کنید خودتان را به مکعب مستطیل ترین وَن در نزدیک ترین میدان همجوارتان برسانید، بعد حتی شده با تقلب و من بمیرم تو بمیری امتحانش را قبول شوید و دست به سینه از معجزه هایش لذت ببرید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر